Friday, April 6, 2012

فلسفه تضاد، فلسفه علمی یا نابود کننده هستی؟


فلسفه تضاد، فلسفه علمی یا نابود کننده هستی؟
hgolsafidi@hotmail.com حسن گلسفیدی

همانطور که در نوشته قبلی از دموکراسی در تاریخ که از شرق به غرب رفته از هرودوت در دوران مادها و هخامنشیان، نقل و قول کردم اینبار قرائت دیگری از هرودوت میرسیم که بیشتر به فلسفه تضاد عنایت دارد و فیلسوفانی همچون آقایان فشاهی و دوستدار و همفکرانشان فقط به فلسفه تضاد، دلبستگی و شیفتگی دارند و آنرا فلسفه بی همتا و درخشان و به یونان نسبت میدهند، نه به تجربه ملل مختلف!
آقای محمد رضا فشاهی در باستان شناسی فلسفی؛ نظریه فقیه شهریار(1
می نویسد: اگر فلسفه‌ی درخشان و بی‌همتای يونانی در يک مورد، آری تنها يک مورد، وامدار انديشه‌ی ايرانی باشد، اين مورد همانا «مفهومِ عقلی (خردمند- ‌شهريار) می‌باشد، که يونانيان آن‌را «تربيت شهزاده» يا (تربيت کوروش) نام نهاده‌ بودند، و بر پايه‌ی همين مفهوم بوده است که افلاطون در رساله‌ی «جمهور»، به خلق جامعه‌ی آرمانی يعنی جامعه‌ای که توسط «فيلسوف‌- شهريار» اداره می‌گردد، همت گماشته بود. چگونه مفهوم يا صورت عقلی «خردمند- ‌شهريار» که در ميان اقوام آريايی يعنی مادها و پارسيان چشم به جهان گشوده بود، توسط مهاجرنشينانِ يونانیِ آسياي صغير ـ ‌ناحيه‌ای که از نظر اداری و نظامی، به عنوان يکی از استانهای امپراطوری هخامنشی محسوب می‌گرديد، و هخامنشيان بارها و بارها جنبش‌های استقلال‌طلبانه ساکنان آن‌را با خشونت بسيار سرکوب نموده بودندـ، و نيز به سبب جنگ‌های مادی يا جنگ‌های ايران و يونان (۴۷۹-۴۹۰ قبل از ميلاد)، به يونان برده شد، و توسط هردودت، توسيديد، گزنفون، سقراط و افلاطون، مبدل به نظريه يا تئوريزه گرديد، و در «جمهور» افلاطون نام «فيلسوف- ‌شهريار» به خويش گرفت.
آقای فشاهی به فلسفه تضاد و ثنویت( دوئیت) که از شرق به یونان رفته بعد در قرن دوم هجری بوسیله مسلمانها ترجمه می‌شود و دوباره به شرق برمیگرد،می نویسد:.
با آغاز ترجمه‌ی علوم يونانی به سُريانی و از سُريانی به زبان عرب از قرن دوم هجری يا هشتم ميلادی به بعد، و رواج انديشه‌ی يونانی در ميان مسلمانان، فارابی (۹۵۰-۸۷۰ ميلادی)، انديشه‌ی افلاطون را با باورهای ساميان يعنی عبرانيان و اعراب، در هم آميخت، و با تأليف «آراء اهل مدينه فاضله» و «سياسات مدنيه»، نظريه‌ای به وجود آورد، که ما آن‌را «الهيات سياسی» (و نه فلسفه سياسی) و «پيامبر‌ ـ ‌شهريار» نام نهاده‌ايم.
با درگذشت پيامبر اسلام در ۶۳۲ ميلادی، و آغاز اختلافات اهل تشيع و اهل سنت بر سر جانشينی پيامبر، امامان شيعی با تکيه بر باورهای خويش در مورد قِداست امامت و سياست، نظريه‌ی «امام- ‌شهريار» را بر نظريات قبلی افزودند، و سپس در واپسين مرحله، الهيون بزرگ شيعی نظير کلينی، طوسی، رضی، صدوق، طبرسی، شيخ بهائی، ملاصدرا، مجلسی، نراقی، نوری، مدرس، و سرانجام خمينی، با تکيه بر غيبت کبری امام دوازدهم و لزوم اجرای قوانين الهی در جامعه، به تکوين و تدوين نظريه‌ای پرداختند که به «وِلايت فقيه» شهرت دارد، و ما آن‌را نظريه‌ی «فقيه- ‌شهريار» نام داده‌ايم.
با اين همه چنانکه خواهيم ديد، از زمان کوروش در قرن ششم قبل از ميلاد تا کنون، يعنی در طول بيست و شش قرن، نظريه‌ی «خردمند‌ ـ ‌شهريار»، ماهيت و هسته‌ی خويش را حفظ نموده، و تنها پوسته‌ی آن دچار تغييراتی جزئی گرديده است. به عبارت ديگر، همان گونه که يونانيان می‌گفتند، هنوز آسمان به همان رنگ است که بود، و هيچ اتفاق تازه‌ای زير آسمان روی نداده است.
فیلسوفان مادیگرای ایرانی، پیش‌فرض را دین تاریخی در نظر میگیرند، نه دین حقیقی که وحی است که باید با تحقیق آزاد و مستقل و موازنه عدمی باشد؛ اگر هم به وحی تکیه میکنند همان قرائت و برداشت و ترجمه حکومتی از دین را که در تاریخ مورد سوء‌ استفاده قدرت حاکم بوده و هست ملاک قرار میدهندکه در تضاد با توحید و برابری انسانها ،میباشد . تجربه دین دولتی زرتشت خرد گرا را داشتیم که در حکومت ساسانیان به دین دولتی تبدیل شد و مزدک کشی راه انداخت و ایرانیان عادی را از درس و تعلیم واداشت بعد اسلام را داریم که در حکومت و زور خالی شده و جز مشروعیت بخشیدن به کشتار و چپاول مردم محرم کاری نمیکند
این موضوعات بحث گسترده است که من فعلاً در همان تاریخ قبل از اسلام تا آنجا که از یک مقاله کوتا بر می‌آید خواهم نوشت. اینکه در دو مقاله قبلی که از هرودوت نقل و قول کردم که ایرانیان دموکراسی را مبنا و معیار حکومت قرار داده بودند این نظریه بر میگردد به قبل از مزدیسنا که فلسفه ثنویت مبارزه بین اهریمن و اهورامزدا و خیر و شر بود.؛
در شهر اور سومر که گفته می‌شود حضرت ابراهیم از آنجا میباشد که فلسفه توحیدی را مطرح کرده است ؛ که خدا آفریننده همه پدیده‌ها ست و انسان نماینده خدا؛ بنابراین، این انسان ( همه انسان‌ها چه مرد و چه زن) با استقلال فردی که دارند و هر فرد صاحب نظری جدا از دیگری است و خود مسئول عملکرد خویش است؛ و لی در مسائل اجتماعی، اشتراک در تصمیمگیری دارد؛ از گرداندن خانواده که در آن جمع خانواده مسئول و شریکند، تا جامعه و کشور و جهان که باید با مشارکت مجموعه جمع با تبادل اندیشه و نظر در جهت بر آوردن خواستهای جمعی و همسو شدن با قوانین طبیعی با رأی جمعی باشد و با اراده و تصمیم جمعی به انجام امور بپردازند و خداوند سرنوشت و زندگی کسی را تغییر نمیدهد تا اینکه خود شخص تغییر کند تا تغییر دهد و پیامبران فقط هشتار دهنده هستند و حق حکومت، قیومت و ولایت بر کسی را ندارند (2
اینکه چرا عده‌ای،فلسفه توحیدی را در تقابل با قوانین طبیعی مطرح میکنند نه فلسفه تضاد و ثنویت را!؟
مشکل اساسی همینجاست؛ فیلسوفان ماده گرا فقط با عقل، دنیا را تبیین میکنند و سعی میکنند بگویند فلسفه از عقل بر می‌آید بنابر این فلسفه تضاد که آفریده و فرآورده عقل ثنویت است را طبیعی جلوه دهند؛ وحی به همراه عقل و عشق (خدا یا همان قوانین طبیعی حاکم بر هستی) بر می‌آید را احساسی و ضد عقل بشمارند! در صورتیکه فلسفه وحی و توحیدی که هستی را از یک منبع انرژی (خدا) میگیرد و خدا هم این هستی را در یک نظم و قانون مندی علمی گذاشته است؛ این پدیدها در تضاد و تقابل با هم نیستند در تبادل و تبدیل از شکلی به شکل دیگر و مکمل و تکمیل‌کننده همند نه در تضاد، که بود یکی و نبود دیگری بانجامد، خیر و شر ؛ شب و روز، تاریکی و روشنایی و... در صورتی که از نظر علمی و منطقی و قانون طبیعی شب مکمل روز است یا تاریکی مکمل روشنای است و... نه در تضاد با هم ! اینکه سرمایه داری در تضاد با کارگر است ، به این خاطر است که قوانین طبیعی و منطقی ( حق) رعایت نمیشود اگر از نظر عقلی و قوانین طبیعی که هر کس صاحب و نتیجه عمل کار خویش است با کاری که میکند و در تولید شریک بوده باید نتیجه کار خویش برسد، ولی اگر عده سرمایه دار نتیجه و سود کار ، کارگران را آنچه حق اوست نپردازد یا کمتر بپردازد و سود خویش را بیشتر کند، اینجا اجحاف و تعدی در حق کارگر شده و حق یا قانون طبیعی مراعات نشده؛ باید اُرگان یا سازمانی که مردم و جمع بوجود می‌آورند( دولت یا کارگزار) این حق به کارگران خواهد رسید و شرکتها و کمپانیها کنترل می‌شوند و سرمایه جامعه به حق، بین باشندگان و مشترکان خواهد رسید؛ دیگر در تضاذ با هم نیستند بلکه با تبادل و همکاری ثروت بدست آمده بین جمع به حق تقسیم می‌شود و کارگر و کار فرما باهم شریک و همکارند نه در تضاد و درگیری بین کارگر و کار فرما و فلسفه تضاد که با رعایت نکردن حق بوجود می‌آید وقتی توحید باشدبه تفاهم و شریک هم در رشد و پیشرفت و تکامل بشری می انجامد. این توحید و یگانگی در همه زمینها و فکر اندیشه و زندگی در کنار بقیه انسان‌ها که باور و عقیده دیگری دارند خواهد انجامید بجای جنگ تمدنها و مذاهب در گفتگو با هم و تعامل با همدیگر خواند رسید که انسان مطلق نیست بلکه جزئی از حقیقت است نه کل حقیقت ،بقول بزرگی؛ کل حقیقت پیش همگان است و همگان هم هنوز بدنیا نیامده اند.
تا زمانی که فلسفه تضاد که چند هزار سال است وسیله زور مداران شده و برای کنترل مالی و نظامی دنیا دست بهر کاری میزنند از سرنوشت مردم کنار گذاشته نشود دنیا به ویرانی خواهد رسید نشانه نابودی بشریت و محیط زیست را حس میکنیم. همه امکانات حتی دانشمندان را میخرند؛ همانطور که در گذشته برده می خریدند! که برای آن‌ها تئوری جنگ تمدنها را بنویسند و برای کشتار مردم محروم حتی اعلامیه حمله به عراق را هم امضاء میکنند (3) و به بهانه های گوناگون نقشه میکشند، حتی تروریستها را اجیر میکنند تا علیه خودشان دست به کشتار بزنند تا در‌ واقع کنترل منابع زیر زمینی و ثروت کشورهای عقب نگه داشته شده نائل آیند . در نوشتار بعدی این بحث را دنبال خواهم کرد
1 - محمدرضا فشاهی ، باستان شناسی فلسفی؛ نظریه فقیه شهریار
آیهای قرآن- 2
3- تز برخورد تمدنها که برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون .... با امضای نامه یی برای تغییر رژیم در عراق، آشکارا به اردوی نومحافظه کاران پیوستند.

No comments:

Post a Comment