Sunday, December 26, 2010

گزارش ونقد سخنرانی دکتر سروش در تورنتو

گزارش ونقد سخنرانی دکتر سروش در تورنتو
تضاد انسان مقلد و انسان حقوق مدار
دکتر ابدالکریم سروش ( فیلسوف مسلمان ایرانی مقیم آمریکا ) در روز یک‌شنبه 29 اگوست 2010 در سالن شهرداری نورث یورک در باره جغرافیای فرهنگی ایران معاصر سخنرانی کردند.
سالن پر از جمعیت شده بود تا جایی که عده‌ای نیز ایستاده بودند، اولین بار بود که چنین جمعیتی بخود دیده بود، ظرفیت نشسته سالن 400 نفر میباشد
حساسیت  سیاسی به آقای سروش بدلیل همکاری هایش با رژیم به عنوان فیلسوف ، تثبیت کننده تئوری ولایت فقیه از شاگرد ان آقای مطهری ( مروج فلسفه ارسطویی حکومت نخبگان(ولایت یا حکومت برگزیدگان نخبه پاپ و فقیه و سلطان...) و همچنین شرکت در بسته شدن دانشگاهها تحت نام انقلاب فرهنگی برگزار کنندگان مراسم بر آن شده بودند که از نگهبانان و پلیس برای کنترل ورود افراد به سالن استفاده کنند در حالیکه علیرغم وجود انگشت شمار نیروهای انحصار طلب در تورنتو ، این شهر فضای فرهنگی و تحمل عقیده های مختلف را از خود نشان داده است و نیازی به این کار نبود.
بنظر میآید ایرانیان تورنتو ، بعد از 30 سال مهاجرت ، شرط مهمان نوازی و گفتگو را بدانند و آنرا رعایت کنند.
.
خلاصه بحث ایشان ادامه بحثهای است که در اروپا تحت عنوان وظیفه جنبش سبز تحقق هدفهای انقلاب 57 و.. میباشد.
سعی کردند که تکثر گرای و تحمل سه فرهنگ ایران و اسلام و غرب را تنها راه رهایی از وضع کنونی معرفی کنند. اسلام ستیزی بعضی از افراد ایرانی در گذشته( صادق هدایت و ...) و کنونی را به ضرر جنبش معرفی کردند.
اینکه ما فرهنگ صد در صد خالص داشته باشیم غیر ممکن است حتی زبان و فرهنگهای غربی هم مخلوط شده هستند چه در اروپا و چه در آمریکا و...
همانطور که شاعران و اندیشمندان ما مثل حافظ ، سعدی ، مولانا ، فارابی و ابو علی سینا و... هم به عربی مینوشتند و شعر میسرودند، هم فارسی و این غنا بخسیدن به فرهنگ ما و عرفانی که که از شعرهای مولانا و... میخوانیم و لذت میبریم از این آمیختگیست. حالا هم از غرب و فرهنگ آن‌ها استفاده میکنیم.
در این سخنرانی هم تأکید کردند که انقلاب 57 فاقد تئوری بود و از انسان حقوق مدار و تکلیف مدار هم صحبت کردند.
مسئولان جلسه اعلام کردند که این سخنرانی را در سایت برای استفاده عموم خواهند گذاشت
اما سؤالات من در باره انسان حقوق مدار و تکلیف مدار که چگونه ممکن است وقتی ما هنوز از فردی
تقلید میکنیم از انسان حقوق مدار صحبت کنیم؟ اصلاً مگر فردی که به آگاهی نرسیده که این حقوق ذاتی انسان است و فرد مسئول حقوق خودش است و فرد مکلف و مقلد آگاهی و اختیار و تصمیمگیری از خود ندارد که تصمیم بگیرد،چطور حقوق مدار میشود؟

ایشان جواب دادند تقلید کار درستی است منم از دیگران آنچه نمیدانم تقلید میکنم.
فکر میکنم آقای سروش تفلید را با تحقیق اشتباه گرفته که تقلید از قلاده می‌آید برای کشاندن و بردن جاندارانی که متعلق به یک فرد است ولی تحقیق حتی برای رفتن به دکتر یا یک استاد، از صاحب نظران می‌پرسند و جستجو میکنند که کی بهتر از دیگریست از او یاد میگیرد یا کمک می‌طلبد و خودش را در اختیار مطلق او قرار نمیدهند

این بحث را کمی باز کنیم از فیلسوفی که شاگرد آقای مطهری بوده و نوشتهای ایشان همان گفتهای
ارسطو میباشد که میگوید به نفع غیر خبره یا نخبه (مقَُُلِد) است که از خبره و الیت( مقُلُد) پیروی کند! عمق فاجعه تقلید از فردی مثل آیت الله خمینی که بقول آقای سروش عزت دهنده مردم ایران بوده ، دوباره از تقلید، بجای خرد جمعی و جمهور مردم ؟
اگر تقلید کردن را درست هم بدانیم، حالا باید از کدام خمینی تقلید کرد؟
آقای خمینی آنچه در پاریس گفته و آقای خمینی در تهران در تضاد با هم قرار گرفته! حال فیلسوف ما اوایل انقلاب از کدام رهبر معظم تقلید میکردند که به تثبیت ولایت نخبگان مطلقه فقیه انجامید؟و حالا از کدام رهبر معظم میگویند باید تقلید کرد که دوباره به چاه دیگری نیافتیم؟
زمانی که شریعتی ماهیت دیکتاتوری دینی(1) را در شیعه صفوی و مثلث زر و زور تزویر (تیغ و طلا و تسبیح...) میکرد و اسلام را بدون روحانیون ارسطویی اعلام کرده بود، بعداز انقلاب شاگردانش و دیگر آزادیخواهان در مقابل رژیم ایستادند و جانشان را فدای آگاهی و بیداری مردم و خطر استبداد دینی دادند، آقای سروش بجایی اینکه بیایید از خود و راه تقلید از دیگری را محکوم کند میگوید تقلید خوب است! مقصر شریعتی بوده که دین را ایدئولوژی کرد و گفته بازگشت به خوشتن.
و نگفته این خویشتن چیست؟
در صورتی که شریعتی روشن و واضع اعلام کرد ه بود با زگشت به خویشتن انسانی خود، انسانی آزاد، آگاه و انتخابگر ، انسانی که خلیفه خداست و خود ماهیت وجودی خود را میسازد و با اراده خود تصمیم میگیرد و به گفتها و سخنان گوش فرا میدهد و بهترین را انتخاب میکند و منتظر نیست که خدا برای او کاری کند که خداوند قومی و ملتی و کسی را تغییر نمیدهد جز اینکه خود فرد تغییر کند که بتواند تغییر دهد، در امور شور و مشورت کند و تصمیم بگیرد فردی یا افرادی را برای برآروده کردن تصمیم شورا مامور و ولی امر و حاکم گرداند تا کار مردم و کشور را بر عدل و داد به انجام برساند و اگر از عهده ماموریت و خدمت به مردم بر نیامد از کار کناره گیری کند وگر نه ، حکومت حق مردم است و وظیفه دارند حاکم و ولی را بر کنار کنند ، همانطور که زمان عثمان اتفاق افتاد که عثمان از عدل وداد فاصله گرفت و افراد بی صلاحیتی را بکار گماشت که ظلم به مردم میکردند و مردم شوریدند او را بر کنار کردند و علی را اوالامر و حاکم خود کردند هرچند بعداً همان زور مداران و حاکمیت نخبها حکومت ارثی بر قرار کردند و آن را حکومت اسلامی امیر المومنین و تاریخ را هم آن‌ها برای ما نوشتند هنوز هم گرفتار آن هستیم.شیعه که همیشه مخالف حکومتها بود زمان صفویه، حکومت را بنام شیعه بر قرار کردند و هزار سال مبارزه علویان علیه ظلم را پوشاندند و اینبار بنام شیعه به حکومت مردم کش و ظلم ادامه دادند و حالا حکومت فقها ادامه دهنده حکومت بنی امیه بنی عباس و صوفیه شده‌اند و ظلم و ستم را بنام دین و شیعه بر همه مردم ادامه میدهند

حاکمیت نخبها در حکومت مطلقه فقیه که به دروغ خود را جمهوری میخواند نه فقط علیه شریعتی، حتی کسانی هم اگر نقل قولی از او بیاورند مستحق مرگ میدانند نمونه بارز آن دکتر آغاجهریست
بعد از سالها آقای آغاجهری در سالگرد دکتر شریعتی حرفهای او را تکرار میکند و میگوید: شریعتی میگفت مگر انسان میمون است که تقلید کند، او را بعنوان مرتد میخواستند اعدام کنند، به همین خاطر بود که زمان شاه، فتواهای آیت الله ها علیه او براه افتاده بود و خود آقای مطهری هم نامه به آقای خمینی نوشته
بود(2) که این مردک جوانان را گمراه و کمونیست میکند
همه این بلاهای که فلسفه ارسطویی بر سر ما آورده هنوز آقای سروش متوجه نشده که این فلسفه اسلامی
نیست ،فلسفه یونانی است که در زمان بنی امیه برای بقای حکومت دینی خود وارد اسلام کردند.او بود تاریخ اسلام را از شورا و بیعت(رای مستقیم) به دوران حکومت ارثی پدرش ابو سفیان برگرداند. آقای سروش و حوزه علمیه باید از این غرب زدگی و تقلید از فلسفه تضاد یونانی به اسلام و توحید بر گردند تا مردم ما و منطقه و جهان بجای تضاد و تفرقه و جنگ به توحید و یگانگی و صلح برسند.
موضوعات دیگر این جلسه را سعی میکنم بخاطر طولانی شدن در نوشتاری دیگر دنبال کنم
مزدک لنگرودی mlangrudi@hotmail.com
-
1 " حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است ، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم ميداند ، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم ؛ بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پيروان مذاهب ديگر ، حتی حق حيات نيز قائل نيست . آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دين و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می کند . "م.آ.22،ص 197

@
 شریعتی به روشنی و آگاهانه دريافته بود که فردی چون خمينی و حتی فراتر از او ، کسانی چون سيد جمال ، ميرزای شيرازی ، طباطبايی ، بهبهانی ، ثقه الاسلام ، مدرس ، ميرزاکوچک خان، خيابانی و حتی طالقانی، قيام و اعتراضشان ، بيشتر از مسئوليت دينی شان نشأت می گرفته است تا انقلابی و مترقی بودنشان. چه ؛ " با همه عمق و عظمت و تأثيری که گاه کارشان پيدا می کرده ، و نهضتی را که آغاز می کرده اند ، يک نهضت دينی به شمار می رفته است ، هرگز با يک جهان بينی نوين اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ايدئولوژيک همراه نبوده است تا آنان را از ديگر مکتب های فکری رايج ممتاز سازد ، و غالبا نموداری از هوشياری سياسی رهبر و دليری و ايمان و تقوای او بوده و نه نماينده يک مکتب فکری نوين
شریعتی و روحانیت از علی فیاض
2-کوچکترین گناه این مرد بدنام كردن روحانیت است. او همكاری روحانیت با دستگاه‌های ظلم و جور علیه توده مردم را به صورت یك اصل کلی«اجتماعی در آورده و مدعی شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در كنار هم بوده و یك مقصد داشته‌‌اندو خدا میداند که اگر خدا نبود از باب «ویمكرون و یمكر الله و الله خیر الماكرین» در كمین او نبود او در ماموریت خارجش چه بر سر روحانیت و اسلام میآورد
این سخنان، قضاوت آیت‌الله مرتضی مطهری در آستانه انقلاب 1357 و در نامه‌ای خصوصی به آیت‌الله خمینی درباره دكتر علی شریعتی
است. او چنان از شریعتی برآشفته بود كه حتی از آن‌ را تدبیر خداوند می‌نامید.(متن كامل نامه را در شیخ شهید- انتشارات صدرا- صص39-46 ببینید) اما مگر شریعتی چه کرد كه علاوه بر روحانیون سنتی، دشمنی روحانیان نوگرا را هم به‌جان خرید؟
رویاروی شریعتی با روحانیت را باید در برنامه فكری او جستجو كرد. او كه آهنگ ارائه تفسیری نو از دین داشت چاره‌ای جز رویارویی با بخش بزرگی از ذهنیت مذهبی جامعه ایران نداشت و متولیان تفسیر غالب مذهبی هم روحانیان بودند

من متهم می‌كنم داستان جدال متقابل شریعتی و روحانیون-محمد حیدری

ایران استار 10 سپتامبر 2010 تورنتو کانادا چاپ شده

1 comment:

  1. برای صدهزارمین بار اینجا نوشته می شوند آقای دکتر سروش در بستن دانشگاهها نقشی نداشته و ستاد انقلاب فرهنگی که ایشان عضو بوده مسئول باز کردن دانشگاهها بعد از تعطیلی بوده است ، جمله همکاری ایشان با رژیم بسیار بهتان زننده و نادرستی است ، تمام حرفهای سخنرانی ایشان را هم وارونه کرده اید تا عصبانیت خود را بر روی حرفهای ایشان بیرون بریزید ، این کینه‌ها و عصبانیتها فاجعه است و بهتر است در طرز نوشتن خود تجدید نظر کرده و قدری انصاف به خرج دهید

    ReplyDelete